سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ حرکتی نیست، مگر آنکه در آن نیازمند شناختی هستی . [امام علی علیه السلام]
تنهایی های من
انقدر
  • نویسنده : nazanin:: 87/9/24:: 12:36 عصر
  • انقدر خواب بودم
    نمی‌دیدم، چی داره میگه نگات، چی میگن اون چشمات
    من انقدر خواب بودم
    نمی‌فهمیدم، معنی حرف تو رو، از توی گریه‌هات

    تا به خودم بیام، یکی تو رو دزدید
    چشمای خمارم، دیگه هیچ‌وقت تو رو ندید

    شبهای تنهای تنهای من
    پر شد از درد حسرت‌های من
    سرمای شبهامو، دستای تنهامو، گرم کن
    امشب تو برگرد به دنیای من
    بگذر از درد گناهای من
    فریاد دل میگه، بهم یکبار دیگه، رحم کن

    بارون اشکاتو ای کاش یکبار می‌دیدم
    معنای حرفاتو ای کاش من می‌فهمیدم

    من انقدر خواب بودم
    نمی‌دیدم، چی داره میگه نگات، چی میگن اون چشمات
    من انقدر خواب بودم
    نمی‌فهمیدم، معنی حرف تو رو، از توی گریه‌هات

    تا به خودم بیام، یکی تو رو دزدید
    چشمای خمارم، دیگه هیچ‌وقت تو رو ندید

    شبهای تنهای تنهای من
    پر شد از درد حسرت‌های من
    سرمای شبهامو، دستای تنهامو، گرم کن
    امشب تو برگرد به دنیای من
    بگذر از درد گناهای من
    فریاد دل میگه، بهم یکبار دیگه، رحم کن

    من انقدر خواب بودم
    نمی‌دیدم، چی داره میگه نگات، چی میگن اون چشمات
    من انقدر خواب بودم
    نمی‌فهمیدم، معنی حرف تو رو، از توی گریه‌هات
    خواب بودم، نمی‌دیدم
    خواب بودم، نمی‌فهمیدم
    خواب بودم، نمی‌دیدم
    خواب بودم، نمی‌فهمیدم

     

     

    گفتی برو، گفتم به چشم، این بود کلام آخرین
    گفتی خداحافظ تو، گفتم همین، گفتی همین
    گریه نکردم پیش تو، با اینکه پرپر می‌زدم
    با خون دل از پیش تو، رفتم و باز نیومدم

    بازی عشق تو رو، جانانه باختم
    مث بازنده‌ی خوب، مردانه باختم
    همه‌ی ثروت من، تحفه‌ی درویش
    نفسم بود که به تو، شاهانه باختم

    لبخند آخرین من، دروغ معصومانه بود
    برای پنهان کردن داغ دل ویرانه بود
    من مات مات، از بازی شطرنج عشق می‌آمدم
    شاه‌مهره‌ی دل رفته بود، من لاف بردن می‌زدم

    قلعه‌ی دل، اسب غرور، لشکر تار و مار عشق
    دادم به ناز رخ تو، این‌همه یادگار عشق
    گفتم ببر هرچی که هست، رقیب جنگ چیره‌دست
    گفتی تو مغروری هنوز، با فتح این‌همه شکست

    بازی عشق تو رو، جانانه باختم
    مث بازنده‌ی خوب، مردانه باختم
    همه‌ی ثروت من، تحفه‌ی درویش
    نفسم بود که به تو، شاهانه باختم

    گفتی برو، گفتم به چشم، این بود کلام آخرین
    گفتی خداحافظ تو، گفتم همین، گفتی همین
    گریه نکردم پیش تو، با اینکه پرپر می‌زدم
    با خون دل از پیش تو، رفتم و باز نیومدم

    بازی عشق تو رو، جانانه باختم
    مث بازنده‌ی خوب، مردانه باختم
    همه‌ی ثروت من، تحفه‌ی درویش
    نفسم بود که به تو، شاهانه باختم

     

                                         

     

     


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    سخته
  • نویسنده : nazanin:: 87/9/24:: 12:30 عصر
  • خیلی سخته که نباشه هیچ جای آشتی
    بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی
    خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
    هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه
    خیلی سخته اگه عمر جادوی شعرت تموم شه
    نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه
    خیلی سخته اون کسی که گفت واسه چشات میمیره
    بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره

    خیلی سخته تا یه روزی حرفای اون باورت شه
    نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه
    خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
    تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه
    خیلی سخته بی بهونه میوه های کال را چیدن
    بخدا کم غصه ای نیست چن روزی تو رو ندیدن
    خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیه باشی
    وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی
    خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی
    از خودت می پرسی یعنی میشه اون بره زمانی؟
    خیلی سخته که تو پاییز با غریبی آشنا شی
    اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی

    خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
    بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اونو ببینه
    خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی
    کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی
    خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه
    چقدر از گریه اون شب چشم تو سرش شلوغه

    خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون
    اگه چتر نداشته باشن توی دستا هر دوتاشون
    خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت
    اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت

    خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت
    دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت

    خیلی سخته چشمای تو واسه اون کسی خیسه
    که پیام داده یه عمره واسه تو نمی نویسه

    خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی
    تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی
    خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی
    از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی

    خیلی سخته بری یکشب واسه چیدن ستاره
    ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره
    خیلی سخته که من و تو همیشه با هم بمونیم
    آنقدر عاشق که ندونن دیوونه کدوممونیم
    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    مادر
  • نویسنده : nazanin:: 87/9/24:: 12:29 عصر
  • عشق مادر


    وقتی که تو 1 ساله بودی، اون(مادر) بِهت غذا میداد و تو رو می شست! به اصطلاح، تر و خشک می کرد
    تو هم با گریه کردن در تمام شب از اون تشکر می کردی!

    وقتی که تو 2 ساله بودی، اون، بهت یاد داد تا چه جوری راه بری.
    تو هم این طوری ازش تشکر می کردی، که، وقتی صدات می زد، فرار می کردی!


    وقتی که 3 ساله بودی، اون، با عشق، تمام غذایت را آماده می کرد.
    تو هم با ریختن ظرف غذا ،کف اتاق،ازش تشکر می کردی!

     
    وقتی 4 ساله بودی، اون برات مداد رنگی خرید.
    تو هم، با رنگ کردن میز اتاق نهار خوری، ازش تشکر می کردی!


    وقتی که 5 ساله بودی، اون، لباس شیک به تنت کرد تا به تعطیلات بری.
    تو هم، با انداختن(به عمد) خودت تو گِل، ازش تشکر کردی!


    وقتی که 6 ساله بودی، اون، تو رو تا مدرسه ات همراهی می کرد.
    تو هم، با فریاد زدنِ: من نمی خوام برم!، ازش تشکر می کردی!


    وقتی که 7 ساله بودی، اون، برات وسائل بازی بیس بال خرید.
    تو هم، با پرت کردن توپ بیس بال به پنجره همسایه کناری، ازش تشکر کردی!


    وقتی که 8 ساله بودی، اون، برات بستنی خرید.
    تو هم، با چکوندن(بستنی) به تمام لباست، ازش تشکر کردی!


    وقتی که 9 ساله بودی، اون، هزینه کلاس پیانوی تو رو پرداخت.
    تو هم، بدون زحمت دادن به خودت برای یاد گیری پیانو، ازش تشکر کردی!


    وقتی که 10 ساله بودی، اون، تمام روز رو رانندگی کرد تا تو رو از تمرین فوتبال به کلاس ژیمناستیک و از اونجا به جشن تولد دوستانت، ببره.
    تو هم، ازش تشکر کردی،با بیرون پریدن از ماشین، بدون اینکه پشت سرت رو هم نگاه کنی!


    وقتی که 11 ساله بودی، اون تو و دوستت رو برای دیدن فیلم به سینما برد.
    تو هم، ازش تشکر کردی، ازش خواستی که در یه ردیف دیگه بشینه!


    وقتی که 12 ساله بودی، اون تو رو از تماشای بعضی برنامه های تلوزِیِون بر حذر داشت.
    تو هم، ازش تشکر کردی، صبر کردی تا از خونه بیرون بره!


    وقتی که 13 ساله بودی، اون بهت پیشنهاد داد که موهاتو اصلاح کنی.
    تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن این جمله: تو اصلاً سلیقه ای نداری!


    وقتی که 14 ساله بودی، اون، هزینه اردو یک ماهه تابستانی تو رو پرداخت کرد.
    تو هم،ازش تشکر کردی، با فراموش کردن، نوشتن یک نامه ساده!


    وقتی که 15 ساله بودی، اون از سرِ کار برمی گشت و می خواست که تو رو در آغوش بگیره(ابراز محبت کنه).
    تو هم، ازش تشکر کردی، با قفل کردن درب اتاقت!(نمی ذاشتی که وارد اتاقت بشه)!


    وقتی که 16 ساله بودی، اون بهت یاد داد که چطوری ماشینش رو برونی(رانندگی یاد داد).
    تو هم، ازش تشکر می کردی، هر وقت که می تونستی ماشین رو بر می داشتی و می رفتی!


    وقتی که 17 ساله بودی، وقتیکه اون منتظر یه تماس مهم بود.
    تمام شب رو با تلفن صحبت کردی و، اینطوری ازش تشکر کردی!


    وقتی که 18 ساله بودی، اون ، در جشن فارغ التحصیلی دبیرستانت، از خوشحالی گریه می کرد.
    تو هم، ازش تشکر کردی،اینطوری که، تا تموم شدن جشن، پیش مادرت نیومدی!


    وقتی که 19 ساله بودی، اون، شهریه دانشگاهت رو پرداخت، همچنین، تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد.
    تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن خداحافظِ خشک و خالی، بیرون خوابگاه، به خاطر اینکه نمی خواستی خودتو دست و پا چلفتی نشون بدی!!(به اصطلاح، بچه مامانی

    !!)
    وقتی که 20 ساله بودی، اون، ازت پرسید که، آیا شخص خاصی(به عنوان همسر) مد نظرت هست؟
    تو هم، ازش تشکر کردی با گفتنِ: به تو ربطی نداره!

    وقتی که 21 ساله بودی، اون، بهت پیشنهاد خط مشی برای آینده ات داد.
    تو هم، با گفتن این جمله ازش تشکر کردی: من نمی خوام مثل تو باشم!


    وقتی که 22 ساله بودی، اون تو رو، در جشن فارغ التحصیلی دانشگاهت در آغوش گرفت.
    تو هم،ازش تشکر کردی،ازش پرسیدی که: می تونی هزینه سفر به اروپا را برام تهیه کنی!

    !
    وقتی که 23 ساله بودی، اون، برای اولین آپارتمانت، بهت اثاثیه داد.
    تو هم، ازش تشکر کردی،با گفتن این جمله، پیش دوستات،:اون اثاثیه ها زشت هستن!


    وقتی که 24 ساله بودی، اون دارایی های تو رو دید و در مورد اینکه، در آینده می خوای با اون ها چی کار کنی، ازت سئوال کرد.
    تو هم با دریدگی و صدایی(که ناشی از خشم بود)فریاد زدی:مــادررر،لطفا

    ًً!!
    وقتی که 25 ساله بودی، اون، کمکت کرد تا هزینه های عروسی رو پرداخت کنی، و در حالی که گریه می کرد بهت گفت که: دلم خیلی برات تنگ می شه
    .
    تو هم ازش تشکر کردی، اینطوری که، یه جای دور رو برای زندگیت انتخاب کردی!


    وقتی که 30 ساله بودی، اون، از طریق شخص دیگه ای فهمید که تو بچه دار شدی و به تو زنگ زد.
    تو هم با گفتن این جمله ،ازش تشکر کردی، "همه چیز دیگه تغییر کرده

    !!"
    وقتی که 40 ساله بودی، اون، بهت زنگ زد تا روز تولد یکی از اقوام رو یادآوری کنه.
    تو هم با گفتن"من الان خیلی گرفتارم" ازش تشکرکردی!


    وقتی که 50 ساله بودی، اون، مریض شد و به مراقبت و کمک تو احتیاج داشت.
    تو هم با سخنرانی کردن در مورد اینکه والدین، سربار فرزندانشون می شن، ازش تشکر کردی!


    و سپس، یک روز، اون، به آرامی از دنیا میره. و تمام کارهایی که تو(در حق مادرت) انجام ندادی، مثل تندر بر قلبت فرود میاد.

    اگه مادرت،هنوز زنده هست، فراموش نکن که بیشتر از همیشه بهش محبت کنی...

    و، اگه زنده نیست، محبت های بی دریغش رو فراموش نکن و به راحتی از اونها نگذر...
    همیشه به یاد داشته باش که به مادرت محبت کنی و اونو دوست داشته باشی، چون، در طول عمرت فقط یه مادر داری!!!!!!!



    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    اشتباه
  • نویسنده : nazanin:: 87/9/24:: 12:28 عصر
  • اشتباه شاید همین بود....

    همین تو را از خودت خواستن...

    غافل از اینکه?ندیدن و نشنیدنِ تو?بهانه ی خوبی برای باور کابوس نبودنت نیست....

    توبودی....تو هستی....بی آنکه بخواهی....

    تو هستی حتی اگر دیگر?در این دنیا نباشی....
                                                                       
    برای باور بودنت?دلیلی بالاتر از دیوان حافظ ِ کتابخانه ی من؟

    که هر غزلش با اسم تو شروع می شود....

    پس اگر عاشق نیستی لا اقل من را به خیال بافی متهم نکن....

    چه کسی گفته من تنها زمانی می توانم بودنت را باور کنم?

    که گرمی دستهایت را حس کنم؟یا صدای مهربانت را بشنوم؟

    چه کسی گفته؟

    من می فهمم سهراب چه می گوید?وقتی چشمهایم را می شویم?

    تا "وصال" را جور دیگری ببینم.....

    برای من?مگر بالاتر از اینکه?با عشق تو?از بدی ها پاک شوم?

    و به خدایِ احد و واحدم نزدیک تر شوم?؟؟

    من این "وصالِ بی تو" را به هزار بار "وصال دنیوی"?نمی دهم....

    وصال یعنی از تو به خدا رسیدن....

    و خوشا به حال آن کسی?که پلی می شود?برای رسیدن دیگری?به خدا....

    من باور کرده ام که :

    "چشمها را باید شست جور دیگر باید دید"....

    من باور کرده ام که :

    "تو بامنی هر جا برم?....."

    من باور کرده ام که :

    تو را باید در خود جستجو کرد.....

    من باور کرده ام بودنت را....

    من باور کرده ام نبودنی از جنس بودن را....

     
     
     

    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 6968
    بازدید امروز : 0
    بازدید دیروز : 0
    ........... درباره خودم ..........
    تنهایی های من
    nazanin

    .......... لوگوی خودم ........
    تنهایی های من
    .......لوگوی دوستان ........

    ....... لینک دوستان .......
    سپیده
    ترفند،نرم افزار،آموزش و....

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........