سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش را احراز نکند، مگر کسی که درس خود را ادامه دهد . [امام علی علیه السلام]
تنهایی های من
مادر
  • نویسنده : nazanin:: 87/9/24:: 12:29 عصر
  • عشق مادر


    وقتی که تو 1 ساله بودی، اون(مادر) بِهت غذا میداد و تو رو می شست! به اصطلاح، تر و خشک می کرد
    تو هم با گریه کردن در تمام شب از اون تشکر می کردی!

    وقتی که تو 2 ساله بودی، اون، بهت یاد داد تا چه جوری راه بری.
    تو هم این طوری ازش تشکر می کردی، که، وقتی صدات می زد، فرار می کردی!


    وقتی که 3 ساله بودی، اون، با عشق، تمام غذایت را آماده می کرد.
    تو هم با ریختن ظرف غذا ،کف اتاق،ازش تشکر می کردی!

     
    وقتی 4 ساله بودی، اون برات مداد رنگی خرید.
    تو هم، با رنگ کردن میز اتاق نهار خوری، ازش تشکر می کردی!


    وقتی که 5 ساله بودی، اون، لباس شیک به تنت کرد تا به تعطیلات بری.
    تو هم، با انداختن(به عمد) خودت تو گِل، ازش تشکر کردی!


    وقتی که 6 ساله بودی، اون، تو رو تا مدرسه ات همراهی می کرد.
    تو هم، با فریاد زدنِ: من نمی خوام برم!، ازش تشکر می کردی!


    وقتی که 7 ساله بودی، اون، برات وسائل بازی بیس بال خرید.
    تو هم، با پرت کردن توپ بیس بال به پنجره همسایه کناری، ازش تشکر کردی!


    وقتی که 8 ساله بودی، اون، برات بستنی خرید.
    تو هم، با چکوندن(بستنی) به تمام لباست، ازش تشکر کردی!


    وقتی که 9 ساله بودی، اون، هزینه کلاس پیانوی تو رو پرداخت.
    تو هم، بدون زحمت دادن به خودت برای یاد گیری پیانو، ازش تشکر کردی!


    وقتی که 10 ساله بودی، اون، تمام روز رو رانندگی کرد تا تو رو از تمرین فوتبال به کلاس ژیمناستیک و از اونجا به جشن تولد دوستانت، ببره.
    تو هم، ازش تشکر کردی،با بیرون پریدن از ماشین، بدون اینکه پشت سرت رو هم نگاه کنی!


    وقتی که 11 ساله بودی، اون تو و دوستت رو برای دیدن فیلم به سینما برد.
    تو هم، ازش تشکر کردی، ازش خواستی که در یه ردیف دیگه بشینه!


    وقتی که 12 ساله بودی، اون تو رو از تماشای بعضی برنامه های تلوزِیِون بر حذر داشت.
    تو هم، ازش تشکر کردی، صبر کردی تا از خونه بیرون بره!


    وقتی که 13 ساله بودی، اون بهت پیشنهاد داد که موهاتو اصلاح کنی.
    تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن این جمله: تو اصلاً سلیقه ای نداری!


    وقتی که 14 ساله بودی، اون، هزینه اردو یک ماهه تابستانی تو رو پرداخت کرد.
    تو هم،ازش تشکر کردی، با فراموش کردن، نوشتن یک نامه ساده!


    وقتی که 15 ساله بودی، اون از سرِ کار برمی گشت و می خواست که تو رو در آغوش بگیره(ابراز محبت کنه).
    تو هم، ازش تشکر کردی، با قفل کردن درب اتاقت!(نمی ذاشتی که وارد اتاقت بشه)!


    وقتی که 16 ساله بودی، اون بهت یاد داد که چطوری ماشینش رو برونی(رانندگی یاد داد).
    تو هم، ازش تشکر می کردی، هر وقت که می تونستی ماشین رو بر می داشتی و می رفتی!


    وقتی که 17 ساله بودی، وقتیکه اون منتظر یه تماس مهم بود.
    تمام شب رو با تلفن صحبت کردی و، اینطوری ازش تشکر کردی!


    وقتی که 18 ساله بودی، اون ، در جشن فارغ التحصیلی دبیرستانت، از خوشحالی گریه می کرد.
    تو هم، ازش تشکر کردی،اینطوری که، تا تموم شدن جشن، پیش مادرت نیومدی!


    وقتی که 19 ساله بودی، اون، شهریه دانشگاهت رو پرداخت، همچنین، تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد.
    تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن خداحافظِ خشک و خالی، بیرون خوابگاه، به خاطر اینکه نمی خواستی خودتو دست و پا چلفتی نشون بدی!!(به اصطلاح، بچه مامانی

    !!)
    وقتی که 20 ساله بودی، اون، ازت پرسید که، آیا شخص خاصی(به عنوان همسر) مد نظرت هست؟
    تو هم، ازش تشکر کردی با گفتنِ: به تو ربطی نداره!

    وقتی که 21 ساله بودی، اون، بهت پیشنهاد خط مشی برای آینده ات داد.
    تو هم، با گفتن این جمله ازش تشکر کردی: من نمی خوام مثل تو باشم!


    وقتی که 22 ساله بودی، اون تو رو، در جشن فارغ التحصیلی دانشگاهت در آغوش گرفت.
    تو هم،ازش تشکر کردی،ازش پرسیدی که: می تونی هزینه سفر به اروپا را برام تهیه کنی!

    !
    وقتی که 23 ساله بودی، اون، برای اولین آپارتمانت، بهت اثاثیه داد.
    تو هم، ازش تشکر کردی،با گفتن این جمله، پیش دوستات،:اون اثاثیه ها زشت هستن!


    وقتی که 24 ساله بودی، اون دارایی های تو رو دید و در مورد اینکه، در آینده می خوای با اون ها چی کار کنی، ازت سئوال کرد.
    تو هم با دریدگی و صدایی(که ناشی از خشم بود)فریاد زدی:مــادررر،لطفا

    ًً!!
    وقتی که 25 ساله بودی، اون، کمکت کرد تا هزینه های عروسی رو پرداخت کنی، و در حالی که گریه می کرد بهت گفت که: دلم خیلی برات تنگ می شه
    .
    تو هم ازش تشکر کردی، اینطوری که، یه جای دور رو برای زندگیت انتخاب کردی!


    وقتی که 30 ساله بودی، اون، از طریق شخص دیگه ای فهمید که تو بچه دار شدی و به تو زنگ زد.
    تو هم با گفتن این جمله ،ازش تشکر کردی، "همه چیز دیگه تغییر کرده

    !!"
    وقتی که 40 ساله بودی، اون، بهت زنگ زد تا روز تولد یکی از اقوام رو یادآوری کنه.
    تو هم با گفتن"من الان خیلی گرفتارم" ازش تشکرکردی!


    وقتی که 50 ساله بودی، اون، مریض شد و به مراقبت و کمک تو احتیاج داشت.
    تو هم با سخنرانی کردن در مورد اینکه والدین، سربار فرزندانشون می شن، ازش تشکر کردی!


    و سپس، یک روز، اون، به آرامی از دنیا میره. و تمام کارهایی که تو(در حق مادرت) انجام ندادی، مثل تندر بر قلبت فرود میاد.

    اگه مادرت،هنوز زنده هست، فراموش نکن که بیشتر از همیشه بهش محبت کنی...

    و، اگه زنده نیست، محبت های بی دریغش رو فراموش نکن و به راحتی از اونها نگذر...
    همیشه به یاد داشته باش که به مادرت محبت کنی و اونو دوست داشته باشی، چون، در طول عمرت فقط یه مادر داری!!!!!!!



    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 7235
    بازدید امروز : 0
    بازدید دیروز : 2
    ........... درباره خودم ..........
    تنهایی های من
    nazanin

    .......... لوگوی خودم ........
    تنهایی های من
    .......لوگوی دوستان ........

    ....... لینک دوستان .......
    سپیده
    ترفند،نرم افزار،آموزش و....

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........